۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

پس چو آهن گرچه تیره هیکلی...................... صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

آهن ارچه تیره و بی نور بود.............................. صیقلی آن تیرگی از وی زدود

صیقلی دید آهن و خوش کرد رو .......................... تا که صورتها توان دید اندرو

گر تن خاکی غلیظ و تیره است ................ صیقلش کن زانکه صیقل گیره است

تا درو اشکال غیبی رو دهد ........................... عکس حوری و ملک در وی جهد

صیقلی را بسته ای ای بی نماز ................... وآن هوا را کرده ای دو دست باز

گر هوا را بند بنهاده شود .............................. صیقلی را دست بگشاده شود

تا کنون کردی چنین اکنون مکن ........................... تیره کردی آب را افزون مکن

برمشوران تا شود این آب صاف ........................ واندرو بین ماه و اختر در طواف

جان مردم هست مانند هوا ....................... چون به گرد آمیخت شد پرده سما

مانع آید او ز دید آفتاب ............................ چونکه گردش رفت شد صافی و ناب



از مثنوی معنوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر