نمی دونم. شاید دیگه اون آدمی قدیمی نیستم و اولویت هام جابجا شده. جالب اینجاست خودم هم نمی دونم اولویتام چیه.
۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه
یه عالمه درس واسه خوندن
نمی دونم. شاید دیگه اون آدمی قدیمی نیستم و اولویت هام جابجا شده. جالب اینجاست خودم هم نمی دونم اولویتام چیه.
۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه
ورنیکا تصمیم می گیرد بمیرد
تصور کنید می دونید تا یه ماه بعد می میرید، چه خواهید کرد؟ می دونید هر لحظه ای که می گذره به اون ناشناخته نزدیک تر می شید. هر لحظه که بگذره بیشتر متوجه لحظاتی که از دست خواهید داد می شوید .افسوس خواهید خورد که خودتان را نشناخته اید و رویاهایتان را عملی نکردید. افسوس خواهید خورد که آن ناشناخته را نشناختید. در این صورت هر لحظه ای که زنده بمانید برای شما همانند معجزه ای خواهد بود. همانند هدیه ای. هر لحظه را لحظه لحظه خواهید زیست و حیات را آنگونه که باید خواهید زیست و خواهید شناخت.
بله. راست گفت آن که گفت: "حیات شناس از مرگ هراس ندارد".
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
آهنگ های قدیمی
۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه
شب های پاییزی
۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه
اعتماد
۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
پس چو آهن گرچه تیره هیکلی...................... صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
آهن ارچه تیره و بی نور بود.............................. صیقلی آن تیرگی از وی زدود
صیقلی دید آهن و خوش کرد رو .......................... تا که صورتها توان دید اندرو
گر تن خاکی غلیظ و تیره است ................ صیقلش کن زانکه صیقل گیره است
تا درو اشکال غیبی رو دهد ........................... عکس حوری و ملک در وی جهد
صیقلی را بسته ای ای بی نماز ................... وآن هوا را کرده ای دو دست باز
گر هوا را بند بنهاده شود .............................. صیقلی را دست بگشاده شود
تا کنون کردی چنین اکنون مکن ........................... تیره کردی آب را افزون مکن
برمشوران تا شود این آب صاف ........................ واندرو بین ماه و اختر در طواف
جان مردم هست مانند هوا ....................... چون به گرد آمیخت شد پرده سما
مانع آید او ز دید آفتاب ............................ چونکه گردش رفت شد صافی و ناب
از مثنوی معنوی