روز آخری که میومدم کانادا یکی از دوستای چندین سالم یه یادگاری بهم داد با یه شعر قشنگ روش:
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی ز آدمی پس مرگ چه ماند
لطف است محبت است و باقی همه هیچ
اولین خنجر از دوستای ایرانی رو پشتم حس می کنم.... زخمی که نمی دونم عمقش چقدر خواهد بود ... من چه سادم که نفهمیدم واسه خودشه که این همه اصرار می کنه.......
وای برتو
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
kiiiiiiiiiiiiii?kudum dustet?axesho bede sine ghabrestun tahvil begi. zat ziad haaji.
پاسخحذفمرسی مینا..... کاری که دوستم کرد خیلی اونروز اعصابم رو بهم ریخت.... بعدش باهاش حرف زدم و اون دلایلی برای رفتارش گفت... خدا می دونه حقیقت جی بود....
پاسخحذف